🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 نویسنده: میم بانو🌸 قسمت_صد_بیست_دوم بخش_دوم خاله شیرین با محبت به ما نزدیک میشود و تراور ۵۰ تومانی از کیفش بیرون میکشد و همانطور که دور سر من و سجاد میگرداند میگوید _ماشالا هزار ماشالا انقدر خوشگل شدید میترسم چشم بخورید . تشکر میکنم و با محبتی بی ریا صورت خاله شیرین را میبوسم . سجاد میخندد و خم میشود و قبل از اینکه خاله شیرین فرصت پیدا کند دستش را کنار بکشد ، آن ها را میبوسد . خاله شیرین اخم تصنعی میکند _این چه کاری بود مادر میدونی که من بدم میاد . سجاد دوباره میخندد و آرام پیشانی خاله شیرین را میبوسد . خاله شیرین هم میخندد و با قدم هایی بلند از ما دور میشود . نگاه پر از محبتم را به رفتن خاله شیرین میدوزم . سجاد دوباره چشم به من میدوزد ، دهانش را باز میکند اما قبل از اینکه فرصت پیدا کند چیزی بگوید با صدای عمو محمود ، با اکراه از من چشم میگیرد و به عمو محمود میدوزد _گفتن ۲۰ دقیقه دیگه نوبت ما میشه ، میخواید برید زیارت ؟ سجاد سری به نشانه نفی تکان میدهد +نه ، میخوایم بریم نماز خونه کار داریم . بعد رو به پدرم میپرسد +عیبی که نداره ؟ پدر سر تکان میدهد و لبخند تحسین آمیزی حواله اش میکند _نه پسرم ، هرجور راحتید . رو به من میکند و همانطور که به در قهوه ای رنگ ، در گوشه ای از سالن اشاره میکند میگوید +اونجا نماز خونس ، میاید بریم ؟ لبخند میزنم _آره حتما سوالات زیادی در سرم چرخ میخورند اما ترجیح میدهم سکوت کنم و ببینم سجاد میخواهد چه کار کند . بعد از اینکه ار بقیه بخاطر ترک جمع عذر خواهی میکنیم ، به رحمت از میان جمعیت عبور میکنیم و به نماز خانه میرسیم . نماز خانه ای ۱۲ متری با مکتی تمیز و قهوه ای رنگ که ۴ زوج در آن مشغول نماز خواندن هستند . همان‌طور که نماز خانه را میکاوم میگویم +من نماز خوندما . سجاد همانطور که کفش هایش را در می آورد میگوید _میدونم ، برای کار دیگه ای اینجا اومدیم . به تابعیت از او کفش های شاده ی نباتی رنگم را در می آورم . سجاد سریع خم میشود و کفش هایم را بر میدارد و داخل جا کفشی میگذارد . خجول سر پایین می اندازم و لبخند ملایمی میزنم +راضی به زحمت نبودم ، خودم بر میداشتم . لبخند عمیقی میزند و کمی سر خم میکند _این چه حرفیه ، وظیفس . این محبت های کوچکش حبه حبه قند در دلم آب میکند ، این نشان میدهد که چقدر برایش عزیز هستم . دستی به گونه های داغم میکشم و همراه سجاد وارد نماز خانه میشوم . سجاد ۲ مهر برمیدارد و به گوشه ای اشاره میکند و از من میخواهد که بنشینم . بعد از نشستن من او عم کنارم مینشیند و یک مهر را جلوی من و دیگری را جلوی خودش میگذارد . _۲ رکعت نماز شکر بخونیم ، ۲ رکعتم نماز برای سلامتی امام زمان . بعد نگاه پرسشگرش را به چشم هایم میدوزد و با لبخند مهربانی میگوید _چطوره ؟ این همه به فکر بودنش را دوست دارم ، دوستت دارم های منهان در کار ها و رفتارش را دوست دارم ، من همه چیز او را دوست دارم ...... +عالیه ، پیشنهاد به این خوبی رو مگه میشه رد کرد ؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸