ندای قـرآن و دعا📕
#رمان_محمد_مهدی 62 و 63 🔰تا اینکه خانم معلم اومد سمت من و ساسان ! دیگه داشتم از هیجان می مردم، قلب
64 و 65 🔰تا اینکه پدرم گفت چه خبر::.مدرسه؟ چه خبر ازجواب سوال خانم معلم؟ 🌀 گفتم باباجون من و ساسان بهترین جواب ها رو دادیم،خانم معلم هم یک دونه جایزه در نظر گرفته بود،گفت که جواب ساسان بهتر بود و جایزه رو به ساسان داد ✳️ بابا هادی : پس بگو، پس برای همین ناراحتی! چون جایزه رو نگرفتی ناراحتی!! 💠 گفتم نه باباجون،نه ،اتفاقا جایزه به دست من به ساسان داده شد،اما دوتا سوال عجیب منو درگیر کرده یکی اینکه ساسان اون جواب رو از کجا گرفت دوم این که واقعا جواب من بهتر بود، خود خانم معلم هم فهمید، اما چرا جایزه رو به ساسان داد؟؟ من فقط جواب همین دوتا سوال رو میخوام، وگرنه جایزه رو که من خودم چندبار تو مدرسه گرفتم ✅ باباهادی: آره،درسته ،چرا از خودساسان نپرسیدی جواب رو چطور پیدا کرد؟ 💠 گفتم آخه دیدم ناراحت میشه نپرسیدم،بنده خدا اینقدر از گرفتن جایزه ذوف داشت که دیگه نخواستم با این سوالات، ناراحتش کنم 🔰سر ناهار،مامان جون هم همین سوال بابا رو از من پرسید من براش توضیح دادم و گفتم که خانم معلم جواب ساسان رو بهتر تشخیص داد 🌀یه مرتبه مامان گفت،پس جایزه به ساسان رسید! اما همینکه خانم معلم جایزه رو از طریق شما به ساسان داد،خودش کلی ارزش داشت ❇️ من با تعجب به مامان گفتم شما از کجا می دونید؟ شما از کجا خبردارید؟ بابا که وقتی اومد خونه چیزی به شما نگفت شما از کجا می دونید من جایزه رو به ساسان دادم؟؟ 🔰مامان جون یه نگاه همراه با لبخندی به بابا زد و گفت.. 🔰مامان جون یه نگاه همراه با لبخندی به بابا زد و گفت،ما از خانم معلم خواستیم که جایزه رو به ساسان بده!! 💠محمد مهدی:چی ؟؟؟ شما ؟؟؟ شما و باباجون به خانم معلم گفتین؟؟؟مگه میشه؟؟؟ آخه چرا؟؟؟برای چی؟؟؟ 🔰مامان :داستان داره عزیزم،الان ناهارتو بخور،بعدش برات میگیم،الان که.. 💠 محمد مهدی :ببخشید مامان جان، میدونم وسط حرف کسی دیگه مخصوصا پدر و مادر پریدن، بی ادبیه،اما من طاقت ندارم، باید بدونم،باید بدونم شما چرا این کار رو کردین،باید بدونم، اگه ممکنه همین الان بگین،خواهش می کنم 🔰مامان :باشه عزیزم،باشه،ناراحتی نکن من و پدرت از چند وقت پیش با خانم معلم شما صحبت کردیم درباره ساسان و وضع خانوادگی و علاقه ای که به دین داره، اما خانواده ای داره که.. ✳️ بعدش تصمیم گرفتیم قضیه رو با مادر ساسان در میون بذاریم که خودت به ما گفتی کمی اعتقادات داره و هرچند ظاهرش..اما بی اعتقاد نیست.کسیکه اینطوری باشه رو میشه کم کم به راه آورد قرار شد خانم معلم به مادر ساسان زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه مادر ساسان اوایل مقاومت می کرد و اصلا روی خوش به این قضیه کمک کردن ما نشون نداد،اما خانم معلم خوب با زبان شیرین خودش اون رو قانع کرد که به انتخاب پسرتون احترام بگذارین، دوست داره درباره دین و خدا و امام زمان (عج) بیشتر بدونه،پس جلوش رو نگیرین 👌مادر ساسان بالاخره قبول کرد و خانم معلم هم هر چندروز یکبار به ما زنگ می زد و بعدش به مادر ساسان زنگ میزد و خلاصه در ارتباط بودیم تا اوضاع ساسان رو تو خونه بدونیم و بتونیم بهتر کمکش کنیم به مادرش هم مشاوره می دادیم که چیکارکنه و چیکار نکنه برای همین مادر ساسان،فعالیت های بیرون خونه خودش رو کمتر کرد و سعی میکنه بیشتر تو خونه باشه و مراقبت کنه از ساسان ❇️ تا اینکه این تکلیف رو خانم معلم به شماها داد که خدا رو چه کسی خلق کرده من و پدرت دیدیم بهترین موقعیت هست برای روحیه دادن و تشویق ساسان سریع به خانم معلم زنگ زدیم و جوابی که ساسان تو کلاس بهتون گفت رو به خانم معلم گفتیم که جواب خوبیه چون نمی خواستیم جواب تو و ساسان،یکی باشه! 👈 بعدش خانم معلم به مادر ساسان زنگ زد و قضیه رو گفت،جوابی که بهش داده بودیم رو هم به مادر ساسان گفت و بهش تاکید کرد احمال زیاد ساسان که این روزها می بینه شما بیشتر خونه هستی و بیشتر مراقبش هستین،میاد و از شما راهنمایی میگیره برای جواب این سوال شما همین جوابی که من بهتون گفتم رو بهش بگین 👌بعدش هم ساسان همون جواب رو اومد تو کلاس و برای شماها گفت میخوای بگم چی گفت؟!!! علم غیب دارمااا 😊😊😊 🌀محمد مهدی :واقعا ؟؟؟؟ چقدر باحال و پلیسی !!! من از همون اولش هم می دونستم این جواب رو نمیتونه خود ساسان پیدا کرده باشه مطمئن بودم مادرش هم بهش کمک نکرده باید از جایی گرفته باشه جواب رو پس شما و خانم معلم این جواب رو بهش یاد دادین 🌀بابا :بله پسرم ،ما بودیم ،بعدش هم خود ما به خانم معلم پیشنهاد جایزه رو دادیم تا ساسان روحیه بگیره، و برای اینکه روحیه شما خراب نشه به خانم معلم گفتیم که جایزه رو از طریق شما به ساسان بده که بهترین دوستش هستی !!! ✍ احسان عبادی 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕