۱ که من با تندی گفتم چرا که نه!ما دلمون نمیخواد با ادمای بدجنس حسود و بخیل و خاستگار دزد هم کلام بشیم،با همون بغض پرسید منظورت چیه؟ این حرفا یعنی چی؟ سینه سپر کردم عین خروس جنگی جلوش ایستادم و گفتم عه واقعا نمیفهمی؟ بهت نمیاد اینقدر خنگ باشی،اونموقع که خاستگار دختر مردمو قاپ میزدی از این خنگ بازیا نداشتیااا. بعدم دست فاطمه رو گرفتم ازش دور شدیم.. و از اون به بعد دیگه رفاقت ما با سوگل کاملا بهم خورد. از بچه های مدرسه شنیده بودیم سوگل ازدواج کرده و ما از شنیدن این خبر بیشتر داغ دلمون تازه شد. سه ماه از اون روزها میگذشت که در طول این مدت از طرف مادر اریا تماسهای متعدد داشتیم و هر بار مامان جواب نمیداد تا اینکه ماه چهارم مادر اریا در خونه مون اومد،مامان به ناچار توی خونه راهش داد