یعنی روم نشد که بگم، سیاوش گفت پس خواستگاری من رو توی خونه مطرح کن شماره تلفنتم بده به من اگر خونواده قبول کردن من امشب بیام خونتون رسما از شما خواستگاری کنم، با هزار زحمت و خجالت گفتم، ببخشید آقا سیاوش شماره تلفن من لازم نیست شما حضورا این موضوع رو با پدرم در میون بزارید، خوشحال گفت بله بسیار عالی چشم، الان پدر منزل هستند، گفتم نه شب میان گفت پس من شب میام منزل شما، من رو در خونه پیاده کرد رفت، شب با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی اومد خونه ما خواستگاری، پدرم گفت پس چرا تنها اومدید چرا با بزرگترتون نیومدید، گفت پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن خواهر برادرهامم توی شهرستان هستن شما اگر به این ازدواح رضایت بدید بنده بعدن خواهر برادرهام رو میام... ❌کپی حرام⛔️