#نفرین ۱
نفرین
چندسالی از ازدواجم میگذشت من و همسرم رابطه ی خیلی خوبی با هم داشتیم و زندگی چهارنفرمون با هردو پسرم به خوشی سپری میشد.یه خونه ی ۸۰ متری داشتیم که بتازگی یه خونه ی بزرگتر و شیکتر خریده بودیم اما شوهرم گفت فعلا تا دوسال باید صبر کنیم تا موعد رفتن مستاجرش برسه.خیلی دوست داشتم دوسال زودتر تموم شه و به خونه جدید برم اخه با کلی قرض و بدهی و مقداری از سهم الارث خودم اون رو تهیه کرده بودیم.
قرار بود خونه ای که ساکنش بودیم بعنوان سرمایه بمونه برای وقتی بچه ها بزرگ شدند...
از اونموقع شوهرم هفته ای سه شب شیفت میموند تا بتونه اقساط اون خونه رو بپردازه.و روزها هم جای دیگه مشغول بود.
ادامه دارد
کپی حرام