#رفیقباز 1
ساعت ۱ نصف شب بود و من همچنان منتظر اومدن شوهرم بودم هر شب همین وضعم بود حسن تا نصفه شب با دوستش بیرون بود و هر چقدر که میگفتم باید به فکر خانوادهات باشی اما کو گوش شنوا؟ تنها چیزی که براش مهم بود دوستش بود.
با این کارا خیلی اذیتم میکرد و زندگی رو برام سخت کرده بود قبل از اینکه با دوستاش باشه کار میکرد اما الان چی؟ دیگه روزا مدام با دوستش میگرده شبا هم با اوناست دیگه حتی به فکر کارم نیست و زندگیمون خیلی به هم ریخته است.
بیچاره پسرم امیر احسان که با وجود تجربه بیپولی پدرش هم بالای سرش نیست و مدام اذیت میشه بارها به حسن گفتم که به خاطر امیر کوتاهی و شبا زودتر بیا خونه اما انگار دوستاش خیلی مهمتر از بچهاش هم هستند.
ادامه دارد.
کپی حرام.