#کینهتوری 6
روی زمین نشستم همونطور گریه میکردم به محسن گفتم_ اگه تو نبودی مادرت منو کتک میزد من حامله بودم میخواست کتکم بزنه!
محسن دیگه عاجز شده بود از اینکه بین من و مادرش قرار گرفته بود.
یه طرف من و طرف دیگه مادرش و البته تمام اینا تقصیر مادرش بود که بیش از حد وابسته محسن بود.
تا اون روز خیلی به محسن اصرار میکردم که از اون خونه بری اما میگفت که نمیشه مادرم را تنها بزارم ولی یه مدت بعد از اون دعوای اون روزمون و حرفایی که مادرش یه زبون آورد گفت که نمیخوام حرمتها بیشتر از این از بین بره برای همین میگردم دنبال خونه که از این آپارتمان بریم.
یه خونه جدید پیدا کردیم و با وجود التماسهای مادرش مبنی بر اینکه از اونجا نریم ناچاراً اون خونه رو ترک کردیم.
زهره خواهر کوچیک شوهرم که تهران مشغول کار بود به خاطر مادرش به شهر خودمون برگشت و از اون روز پیش مادرش موند.
ما هم توی خونه دیگه زندگی جدیدی رو شروع کردیم این خواسته خود محسن بود چون نمیخواست حرمتها بیشتر از این شکسته بشه و اینطوری هم ما،، هم مادر شوهرم آرامش بیشتری داشتیم.
پایان.
کپی حرام.