مقداری ازش نوشیدم آبی به این گوارایی و به این زلالی ندیده بودم شروع کردم به قدم زدن افرادی را در این باغ می‌دیدم انگار سال‌هاست با هم رفیق بودیم و ما همدیگرو می‌شناختیم ،مودب و محترم بهم سلام می‌دادند یک جوری نگاهم میکردن که انگار من می‌تونم به اون‌ها دستور بدم .غرق در لذت شده بودم که با صدای اذان مسجد از خواب بیدار شدم متعجب به اطرافم نگاه کردم دیدم که تو تختخوابم نبودم، من تو اون سرزمین بودم لحظه‌ای که گذشت فهمیدم که خواب دیدم ، متاسف سرم رو بین دو دستم گرفتم همونجمور آرزو کردم ای کاش از خواب بیدار نمی‌شدم. سر گرفتم به آسمان خدایا اینجا کجا بود یه حسی از درون بهم گفت بلند شو وضو بگیر نمازتو بخون و ثواب توفیق نمازاول وقت.... ادامه دارد کپی حرام