شاید مثل خیلی پسرا خوشتیپ نباشم چون همش زیر آفتاب سرکارم همش تو گرد و خاک کار میکنم نه پدری دارم پشتم وایسه نه سرمایه ای یه خونه قدیمی داریم که با مادرمم اما با این حال عاشقت شدم نیتمم دوستی اینا نیست میخوام تا همیشه داشته باشمت تو رو خدا اگه ازم بدت میاد اصلا جواب پیاممو نده گوشی گذاشتم زمین دیدم صدای پیام اومد با استرس پیام باز کردم نوشته بود ببخشید ولی من نمیتونم به پسرا اعتماد کنم نمیخوام با کسی باشم امیدوارم درک کنی یه مدت که گذشت متوجه شدم اونم سعی میکنه به من نزدیک بشه دیگه تا حدودی صمیمی شده بودیم باهم ناهار میخوردیم نزدیک ۲ ماه بود که صبح تا شب کنار هم بودیم تصمیم گرفتم یه بار دیگه در خواستم بگم باز پیامش دادم و نوشتم مهتاب خانوم نمیدونم این مدت دیگه منو شناختی یا نه ولى من قصد بدی ندارم باور کن دوستت دارم اصلا اگه شک داری بذار اول مامانم با خواهرم بفرستم خونتون برای خواستگاری اول که گفت نه اما من کلی اصرار کردم تا گفت من قبلا یه بار ازدواج کردم وقتی ۱۵ سالم بود بایام اينا هم راضی نبودن من به زور ازدواج کردم اما بعد از دوماه از ازدواجم فهمیدم که شوهرم هوس بازه همش با زنا و دخترا دوست میشه ادامه دارد کپی حرام