عقبگرد ↪️ قسمت اول 🌸 @Negahynov مسعود: امین داداش به دور برگردون که رسیدی، برگرد و به سمت فرعی اول برو. ↪️ به دور برگردان که رسیدم، دور زدم و به سمت فرعی اول حرکت کردم. در طول مسیر صحبت زیادی بین من و مسعود رد و بدل نشد. 😶 هنوز از بحث اینکه چرا من نقد ایران باستان می‌کنم و زرتشت و عقایدش را قبول ندارم، کمی دلخور بود. 😕 در همین افکار بودم که مسعود گفت: امین داداش اینجا رو باید دنده عقب بری تا برسیم جلوی باغ. 👈 🌸 @Negahynov دنده را عوض کردم و دنده عقب به طرف جلوی در باغ حرکت کردم. مسعود: اَه از دنده عقب رفتن خوشم نمیاد سرم گیج میره. اصلاً از هرچی عقبگرد و دنده عقب و برگشت به عقب هست بدم میاد. 😣 بعد رو کرد به من و گفت: یادته همیشه توی مدرسه از اینکه یه درس بیفتم متنفر بودم؟ اصلاً حوصله اینکه یکبار دیگه درسی رو که می افتادم بخونمو نداشتم. 😬 -آره یادمه، یا تقلب می‌کردی تا قبول بشی، یا تک ماده می‌زدی ✍️ مسعود: هعی یادش بخیر... چیزی شبیه به جرقه از ذهنم عبور کرد .💥 به مسعود گفتم: مسعود می‌خوام یک مطلب رو امشب بحث کنیم حالشو داری؟ 🌸 @Negahynov جلوی باغ رسیده بودیم و مسعود سریع پیاده شد تا درب باغ را باز کند. در همین حین به من نگاهی انداخت و گفت: بازم کوروش؟ بازم ایران باستان؟ بازم نقد؟ بازم میخوای بگی زرتشت اینو گفته؟ باز میخوای بگی کوروش؟ ... 😤 - چیه؟ چرا جوش میاری؟ تو صبر کن ببین من چی می‌خوام بگم بعد چونه بزن و جوش بیار و غر بزن. 😉 مسعود: اصلاً نمی‌خوام! یه شب اومدیم به این درختا آب بدیم و برگردیم حالمونو نگیر تو رو خدا، ولمون کن 🚫 تو نقدت رو بکن! منم دنبال کوروش جونم میرم. خلاص...‼️ 🌸 @Negahynov دیگه چیزی نگفتم و با علامت دست مسعود وارد باغ شدم. 🌿 مسعود شیر سهمیه آب باغ را باز کرد تا استخر پر از آب شود و بعد با آن درختان را آب بدهد. 💦 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282