🏴 فرمودند: گاهی احساس میکردم
که فاطمه اصلا دل ندارد.
وقتی میدیدم به هیچ چیز دل نمیبندد،
با هیچ تعلقی زمینگیر نمیشود،
هیچ جاذبهای او را مشغول نمیکند؛
یقین میکردم که او جسم ندارد،
متعلق به اینجا نیست...
روحِ محض است، جانِ خالص است.
گاهی احساس میکردم که؛
فاطمه دلی دارد که هیچ مردی ندارد..
استوار چون کوه، با صلابت چون صخره، تزلزلناپذیر چون ستون های محکم و نامرئی آسمان...
یکّه و تنها در مقابل یک حکومت
ایستاد و دلش از جا تکان نخورد.
من مامور به سکوت بودم و حرفهای
دلِ مرا هم او میزد.
گاهی احساس میکردم فاطمه دلی از
گلبرگ دارد، نرمتر از حریر، شفافتر ازبلور...
و حیرت میکردم که یک دل چقدر میتواند نازک باشد، چقدر یک انسان میتواند مهربان باشد.
غریب بود خدایا، فاطمه غریب بود...
من گاهی از دلِ او، راه به عطوفتِ تو میبردم.
📕 کشتی پهلو شکسته / سیدمهدی شجاعی