✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨                قبل‌ترها عید که می‌شد حتی اگر ساعت سه صبح هم می‌بود بیدار می‌شدیم با چشمان پف کرده و باز و بسته لباس‌های نو می‌پوشیدیم هفت سین می‌چیدیم می‌نشستیم سر سفره! منتظر می‌شدیم آن موسیقی معروف و پر سر و صدا از تلویزیون بیاید بیرون همه در عالم خواب، پدر و مادر زیر لب دعا زمزمه می‌کردند، بچه‌ها کج و معوج و خواب آلود بعد یکهو آن بوق و کرنا یک انرژی مضاعفی به جمع میداد که انگار قوم مغول حمله کرده! می‌ریختیم سر میوه و شیرینی و آجیل و بوس‌ این بوس که می‌گویم از واجبات بساط بود اصلاً رسم بود بوس کنی عیدی بگیری‌. بعد پدر بزرگ خانواده از لای قرآن از آن پول‌های شسته رُفته و صاف و صوف میداد می‌بردیم می‌ذاشتیم لای وسایل‌های بسی ارزشمندمان، گه گداری هم اگر یادمان می‌ماند تاریخ می‌زدیم روی پول بعد می‌رفتیم لباس‌هایمان را در می‌آوردیم می‌چپیدیم زیر پتو صبح علی الطلوع با سر و صدا بیدار می‌شدیم که برویم عید دیدنی بچه‌ها هم که عاشق عیدی اصلاً می‌بوسیدیم که عیدی بگیریم! روزی پنجاه شصت تا خانه را می‌گشتیم آنها که بودند حمله می‌کردیم اگر نبودند روی کاغذ می‌نوشتیم آمدیم خانه نبودید می‌آمدیم خانه ده بیست تا آمدیم خانه نبودید از لای در جمع می‌کردیم می‌رفتیم خانهٔ فامیل یک فامیل دیگر آنجا می‌دیدیم پا می‌شدیم با آنها می‌آمدیم خانه خودمان خاله بازی ای بود برای خودش ! اما حالا هیچ برگه‌ای لای در نیست خاله بازی هایمان ته کشیده عید هم که اصلاً نصفه شب نباید باشد پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌ها هم می‌نشینند قاب عکس‌ها را تمیز می‌کنند! آهای ! مهربان همیشگی آمدیم خانه نبودید ... ─┅─═इई🌸🌺🌸ईइ═─┅─