✍اندر حکایت مشورت سلیمان نبی با خفّاش🌸 بــا سلیمــانِ نبــی نــــورِ هـُــدا رو به رو شد ، چار مخلوق خـدا شِکوه بر لب جملگی در یک زمان آب و باد و مار و خورشید ِ جهان هرکدامش حاجتی از وَی بخواست تا بخـواهد زآنکـه دریـایِ عطــاست آفتـــاب آمــد جلــوی دیـــــگران گفت ای اربابِ ایـن تخـت گـران خستــه هستـم از سفرهای زیاد از عبـوراز ســرزمیــن ها و بـِلاد از طلوع و از غروب و غرب و شرق از همه گرما و از این نور و برق یک دعا کن تا خدا بر من کنون مَسکنی بخشاید و گیرم سُکون همچو مخلوقات دیگر پُر توان زندگی را سَر کنم در یک مکان بعد از آن مار آمد و با حالِ زار گفـت ای پیغمبــرِ پـــرودرگـــار حاجتی دارم دعا کن بهـرِ من خستـه ام از اینهمــه آزارِ تـن بر شکم دائم کِشم این نَعش خود هیکلـــم بی دسـت و پـا آزرده شد گـو خدا را تـا مرا ، پایم دهد دست ها بر جسمِ رعنایم نهد همچو حیوانات دیگر در زمین رویِ پای خود رَوم ، تنها همین ناگهان باد آمد و گفـت ای نـــبی کِی تواند سر کند چون من شبی خسته ام از بی قراری روز و شب بهــرِ مــن آرامـشی بنـــــما طــلب چنـد چرخم در زمـین و آسمـان خسته ام از گردش در هر مکان بـا خـدا بر گو مــرا مهــلت دهــد کِی تواند همچو من هر سو جهد حـرف او را قطـع کرد آنگــاه آب با هراس و اِضطراب و با شتاب گفت ای سلطان اِنس و جِنّیان ای امیــد و یــاورِ خستــه دلان جانِ سـرگـردانِ من درمـــانده است از چه رو هر سو مرا او رانده است خسته ام از تاب خوردن در زمین از نصیـب و سرنـوشـتی اینچنین حاجتی دارم ، دعا کن نزد حق از فَلـق دائـم نچـرخم تـا شَفـق مَسکنی بر من ببخشـایـد فَـراخ جا بگیرم در مکانی همچو کاخ یک مقـام و منزلـت یـابـم تمـــام بعد از این ایّام ِ من باشد به کام تا هرآنکس که نیازش شد مرا نـزدِ مـن آیـد بسـازد یـک سـرا جملـهء حاجـات آنـها شـد قبـول خواست مرغان را به ناگه آن رسول چار مطلب را بگفت آنجا عیان با همه مرغانِ پیـر و یا جــوان مشورت کرد آن نبی با شبپری شبپرِ دانـا و خُــرد و اَحـمــری تـا بفهمـاند به مرغــان ، فهـمِ او یا که گوید معرفت شد سهم او گفت خفّاش آن نبی را کای عزیز لطف کردی در حقِ این مرغِ ریز حاجتِ هر چار مخلوق خدا در نظر یا رأی من نَبوَد رَوا فعلِ یزدان بر اساس حکمت است هر کسی مشغول نوعی خدمت است گر بگیرد آفتاب اینک قرار گر نچرخد تا ابد دور مدار روز و شب را کی توان تشخیص داد قوّتش را چون توان تخصیص داد مصلحت باشد جهانگردی کند پادشـاهی بر سَـر ِ سـردی کند رایحه بخشد به هر آلودگی ارمغـان آرد همـه آســودگی آب هم چون آفتاب عامل بُوَد زندگی را در دلش حامل بُوَد هر وجودی زنده از آب است و آب حکم شد تا باشدش در پیچ و تاب دَورِ دنیا هی بچرخد روز و شب تا نباشد در جهـان یک تشنـه لب باد هم مأمور ِ بر حرکت بوَد مایهء اکسیژن و برکت بوَد با وَزیدن هر گلی را جان دهد هـر نبـاتی را نَفَـس ارزان دهد این بهاران و خزان پیدا ازوست قُـوّتِ انگور و گنـدم یا کَـدوست گـر گُریزد از وَزیدن بادِ خــوش بند آرد جان هر کس را به شُش مـار امّــا دشمــنِ انســـان بـُوَد یا که زهرش قاتلِ حیوان بُوَد دست و پا اکنون ندارد اینچنین بهـرِ هـر چیـزی کند جایی کمیـن وای بر آنـکه بگیــرد دسـت و پــا هیچ کس ، سالم نمی ماند به جا منطـقِ او را پــذیـرفـت از شَعــف گرچه بودش آن نبی این را هدف 👇👇👇👇ادامه👇👇👇👇