باسمه تعالی از چشمِ تو افتاده و پابندِ زمینم ترسم که تو را تا نفَسی هست نبینم گفتم تو چرا با دل من بر سرِ جنگی؟ گفتی ره عشق است،همین است و همینم آهوی سیه چشمِ من این معرکه تا چند؟ هر لحظه گریزانی و هر دم به کمینم لب باز نکردم به شکایت ولی افسوس یک بار نشد مهرِ تو ای یار ببینم این درد کجا گویم و درمان ز که پرسم؟ از روی تو محرومم و دلبسته ترینم 🌴💎💙🌹💙💎🌴