گلچین نکته های ناب
🌴📚🌴 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی #قسمت چهل هفتم من و سید با پدر و مادر جواد حرف زدیم مطهره و ج
🌴📚🌴 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی ؟ چهل هشت هیجده ماه از اون سفر مشهد میگذره پسر فرحناز و رضا الان هفت ماهشه حسنا زن داداشم الان ۳-۴ماهه حاملست محدثه یه ماهه بارداره حسین و سید مجتبی دنبال کارای اعزامشون ب سوریه ان دیروز مجتبی با شوق و ذوق میگفت یه هفته دیگه اعزامن جیغ زدم گریه کردم التماس کردم نره منو با دو تا بچه نزدیک به دوساله تنها نذاره اونم فقط منو در آغوش گرفت و گفت به اسارت عمه جان زینب قسمت میدم آرام باش پامو سست نکن رقیه تروبه باب الحوائج حضرت عباس قسمت میدم اجازه بده برم ‌-وای مجتبی وای تو رو خدا قسم نده سخته 😭اخه چطور از تو که همه چیزمی بگذرم _به این فکر کن اگه جای من بودی ناموس شیعه اینطوری تو این وضعیت بودن چیکار میکردی حرفاش داشت ارومم میکرد ولی اشک پهنای صورتم رو سیراب میکردن 😢 چشامامو رو هم گذاشتم فشردمشون اشکها از لابه لای مژه های بلندم از هم سبقت میگرفتن برای فرود لبامو تر کردم _برو عزیزم برو آقا سید منو سخت تو اغوشش فشرد همونجا تو اغوشش تنها جایی که بهم ارامش میداد بهترین نقطه جهان جایی که ضربان قلب همدمم گوشم رو نوازش میداد خوابم برد نویسنده بانو....ش 🌴📚❄️📚🌴