دردها می‌چکد از حال و هوای سفرش گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش تک و تنها و دو تا چشم کبود و چند تا ... کودک بی پدر افتاده فقط دور و برش ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش روزها از گذر کوچه آتش رفته اثر سوختگی مانده سر بال و پرش همه بغض چهل روزه او خالی شد همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش علیرضا لک 🌴💎🌹💎🌴