#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۲۵ 🎬:
حسن وحسین با سروصدا وبدوو خودشون را به درحیاط رساندند,فاطمه وخاله وابوعلی هم داخل هال چشم به در داشتند تا ببیند کیست وچیست ؟
در هال که باز شد,از دیدن صحنه ی پیش چشمم,پاهام شل شد ودر حال افتادن بودم,با تکیه بر دیوار پشت سرم ,خودم را به زور نگه داشتم,باورم نمیشد ,طارق با سرورویی باند پیچی درحالیکه عصایی زیر بغلش بود ,داخل شد.
به سرعت به سمتش رفتم,با دستم ,دست دیگر طارق راگرفتم وگفتم:خدای من,چی شده؟مگر,شما درمحضر,بقیه الله نبودین؟علی علی,کجاست؟
چرا سرو وضعت اینجوریه؟
طارق درحالیکه روی مبل مینشست ولیوان ابی از دست فاطمه میگرفت گفت:نترس فاطمه گریه نکن خانمم,بچه ها ناراحت میشن,میبینین که چیز خاصی نیست من ,سرومروگنده کنارتونم,یکی از همرزمها اوردم خانه,این باندها هم فردا بازمیکنم,باور کن طوریم نیست...
باخودم فکر کردم,علی علی کجاست که طارق با این حالش با کس دیگه ای امده,نکند علی راطوری شده ونا خوداگاه گفتم:علی...علی کجاست ,طارق؟؟
طارق نگاهش را از,فاطمه گرفت وبه سمت من برگشت لبخندی زد وگفت...
#ادامه دارد...
🖊به قلم...ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧