بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی#قسمت_هفتم
🌻هفته ای یک بار مهمان ها توی طبقه بالای خانه جمع می شدند برای قرائت قرآن.
محسن می رفت کنار بابا و برادر هایش می نشست و به تلاوت ها گوش می داد.
💖 کم کم به گوش جمع رسید که پسر کوچک آقای حاجی حسنی هم بلد است قرآن بخواند.
یک شب، استاد ِ جلسه از محسن خواست که برود پشت بلندگو و تلاوت کند.
محسن دلش هُـرّی ریخت.
🔺 تا به حال توی هیچ جمعی تلاوت نکرده بود. سریع بلند شد و از پله ها رفت پایین.
🌼 محسن آقا! جماعت منتظر تلاوت شما هستند! تشریف بیارین بالا! .
🔮 تسلیم شد.
پله ها را با تردید بالا رفت و اولین قرائت خودش را در جمع اجرا کرد.
استاد، صورتش را بوسید و یک نوار قرآن بهش هدیه داد.
روی نوار، عکس استاد مورد علاقه اش بود؛ شحات محمد انور.
🎁 محسن پایش را که گذاشت طبقه پایین، دویید طرف مامان و جایزه اش را نشان داد. مامان پیشانی بلندش را بوسید.
پرسید: اضطراب نداشتی؟
محسن بادی به غبغب انداخت: نه! نمیخوام اضطراب داشته باشم!
🌺🍃🌺🍃💚🍃🌺🍃🌺
✍ ادامه دارد ...
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃