پیرزن مهربانی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد.
یکی از این کوزه ها ترک داشت، در حالی که کوزه دیگر سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت… هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید، کوزه نیمه پر بود.
دو سال تمام، هر روز پیرزن این کار را انجام می داد.
پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به پیر زن گفت: من از خویشتن شرمسارم. زیرا این شکافی که در پهلوی من است، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی، من نیمه پر هستم.
پیر زن لبخندی زد وبه کوزۀ ترک دارگفت: آیا تو به گل هائی که در این سوی راه،روییده توجه کرده ای؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است.
من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی. دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روییده اند، چیده ام و خانه ام را با آنها آراسته ام. اگر تو این ترک را نداشتی، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت.
هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم ولی گاهی همین کاستی ها، می توانند فرصتی شوند برای رشد و رسیدن به زندگی دلپذیرتر و شیرین تر.
•┈┈•••✾••✾•••┈┈•
🆔
@OmatTahavol