در نهفتهترين باغها، دستم ميوه چيد
و اينک، شاخه نزديک !
از سر انگشتم پروا مكن
بیتابی انگشتانم شور ربايش نيست
عطش آشنايی است!
درخشش ميوه ! درخشان تر...
وسوسه چيدن در فراموشی دستم پوسيد
دورترين آب
ريزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترين سنگ
سايهاش را به پايم ريخت
و من، شاخه نزديک !
از آب گذشتم، از سايه بدر رفتم
رفتم، غرورم را بر ستيغ عقاب- آشيان شكستم
و اينک، در خميدگی فروتنی، به پای تو ماندهام
خم شو، شاخه نزديک!...
#سهراب_سپهری