| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
داشت‌بندای‌پوتینش‌رو‌مرتب‌میکرد سرش‌رو‌آور‌دبالا‌و‌دید‌کمےاونور‌تر دوتادختر‌محجبه‌وایستادن‌و‌نمیتونن ا‌زبین‌جمعمون‌ر‌دبشن! یکم‌مکث‌کرد‌و‌گفت: بریدتو‌کوچه‌.. هممون‌و‌کرد‌توکوچہ‌واونام‌ر‌دشدن‌رفتن.. یه‌لبخندی‌زدو‌‌باهمون‌مهربونے‌همیشگے گفت‌: رفقا‌آزادید..(:♥️🌿 🌱|@Patoghemahdaviyoon