به افغانستان و رنج ناتمامش
سحر که مجلس شاهانه برگزار شده
دوباره کوه بدخشان طلایه دار شده
صدای دلهرهی جغدها نمی آید
دهان دشت پر ازخندههایِ سار شده
سبک تر از همهی عمر خویش میتازد
بر آب قوطیِ نوشابهای سوار شده
به روی زانوی خود ایستاده بی قَیّم
نهال کوچک دیروز پایدار شده
مزیّن است به سرخاب گونههای درخت
که در بهار کسی طالب انار شده
شکوفههای گلابی دوباره میخندند
به شادباشِ زنی تازه باردار شده
بگو به پنجره پیشانیش عرق کرده
که وقت رفتن نُه ماه انتظار شده
صدای گریهی کودک چه مرهم خوبیست
برای مادرِ از درد بی قرار شده
□
ملافه بستر صدها شقایق سرخ است
اتاقهای شفاخانه لالهزار شده
سکوت مادر و کودک صدای چکهی خون
دوباره قصهی یک مردِ شرمسار شده
#علی_فرزانه_موحد