من #مستانهم یه #دختر_خیلی_خوشگل شهری که همه آرزوی وصالمو داشتن ولی از بد روزگار پسرعموم پسر ی خان روستایی رو کشت و چون خواهر بزرگ نداشت من شدم خونبست پسر عموم من دختری که داخل شهر و تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم یشبه بجای خونبست راهی ی روستای پرت و دور افتاده شدم جای که هیچ کسو نمیشناختم و هیچی از اداب و رسومشون نمیدونستم، برای عقد باید میرفتیم روستا، تا الان کسی که قرار بود باهاش ازدواج کنم رو ندیده بودم، وقتی وارد عمارت شدم و سر سفرهی عقد نشستم ی پسر زیادی #خوشتیپ و با #ابهت کنارم نشست که از دیدنش دهنم باز موند، ازدواج با همچنین پسری میتونست ارزوی هر دختری باشه! اما لباس سیاه تنش بود و سگرمههاش تو هم بود بعد از عقد منو داخل ی اتاق بردن تو حال خودم بودم که یدفعه درباز شد مادرش وارد اتاق شد.بطرفم حمله کرد موهامو گرفت محکم به دیوار کوبیدم و چیزی که گفت موهای تنم سیخ شد اونا میخواستن....😱😢https://eitaa.com/joinchat/1293484316Cc943a597ec