خاطرات ناب جبهه😍😭 پشت سیم خوار دارها گیر کرده بودیم و ارتش عراقم داشت بهمون نزدیک میشد و باید هر چی زود تر از سیم خوار دار ها رد میشدیم وگرنه همه بچه ها شهید میشدن و کشته های زیادی میدادیم.قرار شد قرعه کشی کنیم یکی از بچه ها انتخاب بشه و بخوابه رو سیم خوار دار ها تا بقیه رد بشن‌وقتی قرعه کشی کردیم اسم‌یه پسر جوون‌در اومد بعد دیدم یه پیرمرد بلند شد هی میگفت همین جوون بره تاکید زیادی داشت که این جوون بره وقتی نزاشتیم بره دیدم که شروع که به داد و فریاد و گفت...😱😱 بجه مذهبیا این داستان از دست ندید حتمااا تو کانال بخونید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8