با اینکه همه ی وجودم لبریز از عشقش بود گفتم:
–دیر اومدی آقا محمدطاها، من خیلی زنده نمیمونم که بخوای زندگی تشکیل بدی .
+برای یه عاشق هیچوقت دیر نیست جِیران...
پوزخند زدم:
–من حتی دیگه ابرو هم ندارم...عاشقِ چیِ این جنازه ای هستی که گوشه بیمارستان افتاده؟
داد زد:
+دِ لامصب من میخوامت؛ با هر قیافه ای با هر مریضی ای...چرا نمیفهمی؟
همه ی پرستارا و کسایی که تو بخش بودن با صدای بلندش دم اتاق جمع شدن.
این مرد پرابهت روبروی تخت زانو زد و گفت:
+اگه دوستم نداشتی هرروز به سردار حسینی نمیگفتی بهم زنگ بزنه تا صدامو بشنوی.
وبعدیهحلقهروبرومگرفتوگفت:بامن ازدواجمیکنی؟
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
محمدطاها و جِیران دوتا مهندسن که با هم نامزد میکنن ولی بخاطر یه سوءتفاهم با وجود عشقی که دارن از هم جدا میشن.بعد از جدایی سر لج و لجبازی یه رقابت کاری رو شروع میکنن که انگار هیچ عشقی بینشون نیست تا اینکه....😱
#رقابتعاشقـــــــانہهیجانےمذهبے😍🤭