🌷بسم رب الشهدا🌷 فصل سوم... صیاد دل ها... 🕊️❤️🕊️زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود. یه روز دیدم در می‌زنند، دو نفر بوند. یکیشون. گفت :منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟ دلم هری ریخت. گفتم حتما براش اتفاقی افتاده. گفت‌:جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردند. باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر. نوشته بود برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعات میکنم. از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد. 🕊️❤️🕊️ 💠غریب شلمچه💠 🌷سراج را در فضای مجازی دنبال کنید👇 🌹@pouyesh_seraj🌹