گمشده ای به نام نَفْس 🌹" بسم رب شهدا "🌹 🟡تقریبا یک سال پیش بود که کتابی را از کنار کتاب هایی که چیده بودم برداشتم یادم می آید آن کتاب را هفت ماه پیش از یکی از آشناها گرفته بودم و اصلا دوستش نداشتم مخصوصا اینکه عکس روی صفحه همیشه زل میزد به من . 🟢من آن روزها خوابگاه بودم و تخت طبقه بالا کتاب هایم را چیده بودم بالای سرم چند کتاب و یک قران و مفاتیحی بود که هدیه گرفته بودم . راستش را بخواهید من مذهبی طور بودم ولی فقط شبیه آنها بودم و از اینکه به من بگویند مذهبی عارم می آمد . 🔵آن روز وسیله هایم را مرتب میکردم که دوباره چشمم به آن کتاب افتاد دوباره آن مرد روی صفحه ی کتاب داشت مرا نگاه میکرد آن روز بدجور دلم گرفته بود کتاب را برداشتم گفتم چیزی ازش بخوانم تا حداقل کسی راجبش پرسید کم نیاورم .از اینکه به بقیه بگویم اطلاعاتم بالاست و چیزی سرم میشود لذت میبردم و حس غرور پیدا میکردم . یادم می آید آن شب خواب مجسمه حضرت داوود را دیده بودم فکرم مشغولش بود کمی با حضرت داوود(ع) که هیچ ازش نمیدانستم حرف زدم دروغ نگویم در بین حرف هایم میگفتم ای کسی که ملک ات معروف بود بعدا فهمیدم اونی که ملک اش معروف بود حضرت سلیمان (ع) بوده . 🟣برگشتم سر آن کتاب چشمهایم را بستم و یک صفحه از آن باز کردم یادم هست که تیتر اش "نماز اول وقت"بود . بدون اغراق میتوانم بگویم که با یک موضوع از آن کتاب به شدت جذب اش شدم تمام وسیله هایم وسط اتاق پخش بود ولی من تمام حواسم به کتاب بود . 🔴اقا ابراهیم هادی اولین شهیدی بود که من با او آشنا شده بودم یادم نمی آمد قبل از آن کی و کجا راجب شهدا شنیده بودم فقط ۶ماه قبل از آن یک کتاب "کف خیابون" درباره ی یک شهید فتنه ی ۸۸ راخوانده بودم اصلا از شهدا هیچ نمیدانستم و فقط فکر میکردم آن ها انسان های بهشتی هستند و بس. ⭕️ ... 🌸کانال شهدایی سراج 🌸 🦋 @pouyesh_seraj 🦋