ادامه کتاب سربلند📘
چه بگویم ازسرنوشت این بچه👦؟راه نمیبردیم که اینطوری میشود.نوه زیاد داشتم،یکی ازیکی دوست داشتنی تر😍امامحسن ازاول دوست بداری بودومحبتش به دلمان ❤️افتاده بود.نوه سومم بود.شیطنت هایش خیلی نبود.دستش شکسته بود.باچرخ خورده🚲 بودزمین.گفته بود:(حالاواسم کمپوت میارن.)برعکس،ماهابراش کمپوت نبردیم.یه بارهم رفته 🚶بودنوشابه بخره،افتاده بودوشیشه نوشابه شکسته بودورفته بودتوی ابرویش.بخیه خورده بود.بلازیادسرش می امد.مادرش هم کم دل❤️بود.مادرمحسن،دختربزرگم است.دخترهای دیگه میگویندمثال حج(حاج) امنه است.حج امنه،خاله ام،صبح مینشست سرقران خواندن.ظهرناهارمیخوردودوباره مینشست.کارنداشت.بچه👶 وبارهم نداشت.قران رابه یک روزختم میکرد.حالانقل دخترمن است.ختم قران که میگذاریم یک وقت شش جزراپشت سرهم میخواندونمیگویدخسته شدم.خیلی هم صادق ودست ودلبازاست.توی فامیل اگرکسی حاجتی داشته باشد،زنگ میزندکه قران بخواندبه نیتش.یکی ازاقوام می گفت:(من قبل ازاینکه مادرشهیدبشه،کشفش کردم.)
#ادامه دارد.
@shahidesarboland