به آقا سلام کرد
یک مدت روبه روی آقا نشست
گفت: مولاجان! اجازه می دهی چیزی بگویم؟
آقا فرمود: کارت را بگو عمار ...
عمار گفت: آقا جان! چه شده که شما ما را به صبر
در مصیبت دستور می دادید حالا خودتان بی قرارید؟
آقا فرمود: عمار! عزای کسی مثل آن که من از
دستش داده ام خیلی سخت است ...
عمار! وقتی رسول خدا رفت فاطمه بود
وقتی فاطمه حرف می زد گوشم پر از صدای
رسول خدا می شد
به خدا قسم عمار! سنگینی مصیبت رسول خدا را
احساس نکردم مگر وقتی که فاطمه را از دست دادم.
درد جدایی از رسول خدا را نچشیدم مگر با جدایی از فاطمه ...
عمار می گوید: با حرف ها و اشک های آقا دلم سوخت.
من هم گریه کردم ....
به نقل از منتخب طریحی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه #صلوات
🆔
@Qalame_Tiz