.🔴 ⁉️😱😱😱 ❌یکی از نیروهای می گوید: سال ها راننده آمبولانس🚑 بودم. 💢 یک روز رفته بودم سطح شهر که را به بهشت زهرا(س) منتقل کنم. 🔞 خیلی برای تشییع معطلم کردند و ما را این طرف و آن طرف بردند. چندین بار را از توی 🚑درآوردند و تشییع کردند و دوباره گذاشتن توی ماشین.🤔 نزدیک ظهر بود که رضایت دادند جنازه را به بهشت زهرا(س) منتقل کنیم.‼️ ❌در مسیر اتوبان داشتم رانندگی می کردم. حواسم به جلو بود که یکباره شنیدم از عقب با مشت محکم می کوبند به پشت سرم.😳😱 🔴خودم نفهمیدم چطور و با ترس و عدم تعادل توقف کردم❗️وقتی ماشین ایستاد شنیدم یکی فریاد می زنه باز کن⁉️😱 باز کن❗️ اول تصمیم گرفتم فرار کنم ولی ....⁉️ ❌برای خواندن ادامه این داستان وارد لینک زیر شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/249233410C3e16c370aa