هدایت شده از آخریین خبر
نامزدی مو با نگین بهم زدم اینقدر عصبانی شدم از خورده فرمایشاش، که ترسیده بود اعتراضی نکرد فقط سکوت خیلی توقعاتش بالا بود و واقعا بَرده میخواست انگار تا شوهر😒 خونه، ماشین، قطع ارتباط با خانواده و دوستان، کارت بانکی دستش باشه و .... بالاخره خسته شدم هر روز یه شرط جدید، بهم زدم و خلاص، عصبانی گفتم ... برگشتم خونه م کمی استراحت کنم ... که نگین بهم پیام داد، که توروخدا بیا نجاتم بده😳 تعجب کردم یعنی چی این مسخره بازیا که زنگ زد و گفت .... خیلی ترسیدم بدو رفتم خونشون که دیدم ....😱 بقیه داستان رو اینجا بخونید👇 💠ادامه داستان👈 کلیک کنید 👉👉 💠ادامه داستان👈 کلیک کنید 👉👉 زیر 🔞 ممنوع😡 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/722010156C4c055f4ac1