گم کرده رَهانیم در این وادی حیرت بیهوده و بی‌راحله در راه محبت سرگشته در این بازی ایام، رسیدیم ناگه به حسینیه‌‌ای از جنس عنایت در بیرق این شاه چنان توشه گرفتیم کز شور دریدیم همه جامه کثرت با پای برهنه به سوی مرگ دویدیم گویا نچشیدیم دگر درد و ملامت رمزی که شنیدیم شب واقعه از شاه مستانه برستیم ز خودخواهی و نخوت گلگون کفنان لب دریای فناییم بگذشته ز فرزند و زن و مال و ز ملت ما دل‌شدگان غم جوشان حسینیم هفتاد و دو پروانه جانانه جنت روزی که گرفتار به غم، آل عبا بود ما نیز گرفتیم سر علقه الفت با تیغ قدر گردن بی‌گانه بریدیم تا محو شود باطل از این خانه وحدت پیروز شدیم و دل از اغیار تکاندیم پیروز شود خون شهیدان حقیقت @Quranahlebayt