از هیجان دست و پاهام یخ زده بود
به وحید گفته بودم که امشب خونه مامانم میمونم اما قبل از اینکه تایم کاریش تموم بشه اومدم خونه تا سوپرایزش کنم و بهش بگم که داره پدر میشه.
از سر کوچه ماشینش رو که دیدم سریع چراغ هارو خاموش کردم و دوربین رو روشن کردم و خودم پشت مبل قایم شدم
حس میکردم الاناست که از هیجان زیاد سکته کنم ، چند دقیقه بعد در باز شد و وحید وارد خونه شد اما قبل از اینکه خودم رو نشون بدم صدای آشنای زنی رو شنیدم که .…
😱😱👇👇❤️🔥🔥
https://eitaa.com/joinchat/1941308184C18baec0390
❌باورم نیست سرگذشت زندگیم آنقدر تلخ باشه☝️😢