♦️کاروان داشت میرسید از راه دل زینب در التهاب افتاد
تا کـه چشمِ ستاره هاي کبود بـه سرِ قبرِ آفتاب افتاد
♦️کاروانی کـه از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
بـه مرورِ غمِ خودش کـه رسید کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
♦️دختری سمت علقمه می رفت مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل بـه دریا زد و بـه آب افتاد
♦️گفت: اگر چه کـه بی پر آمده اسـت بی پر و بی برادر آمده اسـت
چشم واکن کـه خواهر آمده اسـت کـه پس از تو در اضطراب افتاد
♦️زینبی کـه اسیرِ مویت بود بینِ خون، گرمِ جستجویت بود
دربه در شد ؛ درست ان وقتی کـه بـه مویِ تو پیچ و تاب افتاد
♦️بعدِ تو خیمه در حصار آمد از زمین و زمان سوار آمد
بـه حرم امرِ بر فرار آمد همه ی ی خیمه در عذاب افتاد
♦️پای تاراج بـه خیمه ها وا شد دست هایي پلید پیدا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
♦️تشنگی هاي تو کویرم کرد غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد راه در مجلسِ شراب افتاد
♦️خیزران را کـه غرق خون دیدم از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه هاي تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
♦️در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام یعنی
میشود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد
@Radmanminer