♦️روایت وفاداری روايت کرده اند که روزي اميرمؤمنان(ع) خطاب به ميثم فرمود «هنگامي که پست ترين عنصر بني اميه، تو را به بيزاري از من امر کند، چه مي کني؟ ميثم گفت: به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. فرمود در اين صورت تو را مي کشند و به دار مي آويزند. ميثم گفت: صبر مي کنم، که اين هم در راه خدا کم است. حضرت(ع) فرمود در اين صورت، در بهشت در کنار من و همرتبه من خواهي بود.» مزدوران ابن زياد، ميثم را از درخت نخل خرمايي که جلوي در خانه «عمرو بن حريث» روييده بود به دار آويختند؛ همان درختي که اميرالمؤمنين علي(ع) بارها با دست مبارک خود، آن را به ميثم نشان داده و فرموده بود که بر آن به دار کشيده خواهد شد و ميثم از آن هنگام، همواره، آن درخت را آبياري مي کرد و زير سايه اش نماز مي گذارد. در آن روزگار، به دار کشيدن اين گونه نبود که حلقه طناب را به دور گردن شخص محکوم به اعدام بيندازند بلکه آن را دور سينه مي انداختند تا از کتف هايش آويزان شود و آن قدر بماند تا از گرسنگي و تشنگي تلف شود. ميثم تمار به دار کشيده شد اما باز هم بر فراز دار، با صدايي رسا مردم را به شنيدن ‏حقايق اسلام و احاديث و اسرار علي(ع) فرا مي‏خواند. ميثم مي‏گفت «هر که مي‏خواهد حديث ‏مکنون و ارزشمند علي(ع) را بشنود پيش از آن که شهيد شوم بيايد. من شما را از حوادث ‏آينده تا پايان جهان، خبر مي‏دهم.» مردم، پيرامون او جمع مي‏شدند و او از فراز منبر دار، براي انبوه جمعيت، سخنراني مي نمود و فضائل و شايستگي هاي اهل‏بيت پيامبر(ص) و دودمان ‏علي(ع) را بازگو مي‏کرد و خيانت ها و فسادهاي بني‏اميه را فاش مي‏ساخت. «فضيل رسان» از «جبله مکيه» روايت کرد که گفت از ميثم شنيدم که مي گفت «به خدا سوگند! اين امت جفاکار، فرزند پيامبرشان را در دهم ماه محرم مي کشند و دشمنان خدا، آن روز را جشن گرفته و عيد مي گيرند. اين واقعه، حتماً رخ خواهد داد و در علم ازلي خدا مقدر گشته است زيرا مولايم اميرمؤمنان(ع) که بهتر از هر کسي مي داند، طي عهدي، مرا به اين واقعه آگاه نمود و به من خبر داد که براي مظلوميت حسين(ع) همه اشياء و موجودات مي گريند.» و شگفتا که همان مردمي که پاي سخنان ميثم بر فراز دار نشسته بودند، چند روز بعد فرزند پيامبر(ص) و علي(ع) را در کربلا سر بريدند و اهل بيتش را به بند اسارت کشيده، به شهر خود آوردند. بيان حقايق و افشاگري هاي ميثم، در آخرين لحظه‏هاي زندگي و از بالاي دار، چنان مؤثر و ‏تکان‏دهنده بود که به ابن‏زياد خبر دادند «اين خرمافروش، شما را رسوا کرده.» ابن زياد که عصباني شده و پيش بيني علي(ع) درباره شهادت ميثم را فراموش کرده بود، گفت «به دهانش لگام ‏بزنيد تا ديگر نتواند حرف بزند؛ و بدين ترتيب، ميثم، نخستين کسي بود که در راه اسلام بر دهانش لگام زده و زبانش بريده شد.» آن کسي که از سوي ابن زياد مأمور بريدن زبان ميثم بود به او گفت «هرچه مي‏خواهي بگو! امير، فرمان داده است که ‏زبانت را قطع کنم.» ميثم گفت «عبيدالله بن زياد، زاده آن زن زناکار، خيال کرده که ‏مي‏تواند من و مولايم را دروغگو معرفي کند! بيا! اين هم زبانم!» و آن مزدور، زبان ميثم را از دهانش بيرون کشيد و با دشنه اش بريد. ميثم به همان حالت‏بود تا اينکه مثل فردا، از بيني و دهان او خون غليظي آمد و بدين ‏صورت، طبق همان چه که خود گفته بود موي سپيد صورتش، با خوني سرخ، رنگين شد. ‏ روز سوم، مردي ملعون نزد ميثم آمد و با نيزه اش به پيکر بي رمق او بر فراز دار اشاره کرد و گفت «به خدا قسم با اينکه مي‏دانم که اهل ‏عبادت بوده اي و روزها را روزده داشته اي و شب ها را به مناجات به سر برده اي اما با همه اينها، اين نيزه را به تو خواهم زد! آن گاه با نيزه اش، از پشت چنان ضربتي بر ‏ميثم فرود آورد که شکم و روده هايش پاره پاره شد و پس از خونريزي شديد از بيني اش، به شهادت رسيد. @Radmanminer