🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... 💢 همسردارے شہدایی دوران نامزدی پنج شنبه که از مدرسه می آمدم، دست به کار می شدم. تا منصور برسد، خانه را برق می انداختم. حیاط را آب و جارو می کردم و چشمم به در می ماند تا او برسد. غذا را مادرم می گذاشت. یک بار که منصور آمد، مادرم نبود. دلم می خواست یک چیز جدید و جالب برایش بپزم. همین دیروز از رادیو طرز تهیه یک سوپ را شنیده بودم. همان را پختم. مزه‌ی سوپ به نظرم عجیب بود؛ فقط آب بود و برنج و سبزی. هر چه فکر کردم، نفهمیدم چه کم دارد. بعد که مادرم آمد و غذا را توی قابلمه دید، گفت: «حمیده، چرا توی این غذا گوشت نریختی؟ این که هیچی نداره! منصور چیزی بهت نگفت؟» منصور نه تنها چیزی بهم نگفته بود، بلکه با اشتها خورده بود و کلی هم تعریف کرده بود! 🕊 🌹راه شهید اینجاست👇 👉 @Rahe_Shahid_TV 👈