🍁✨🍁✨🍁✨
✨🍁✨🍁✨
🍁✨🍁✨
🍁✨✨
🍁
#در_پــی_کشف_تو "
🌱
#پارت۱۶
* به روایت نیما *
زل زده بودم به آبشاری که از بالای کوه تا زیر پل میومد و من روی پل بودم و به قشنگیای اینجا نگاه می کردم .دستی روی شونم حس کردم برگشتم دیدم محسنِ ..
لبخندی زدم که گفت :
به به می بینم آقای نیما محو و تماشای این مکان زیبا شده
با خنده گفتم :
_ بله دیگه مگه میشه تو ما را جای بد بیاری ؟
محسن _ هعی مگه تو قدر بدونی ،بقیه این جور نیستن
_ چرا ؟ کسی چیزی گفته ؟
محسن _ چی بگم والا ... این سامیار از وقتی اومدیم همش اخم کرده و غر میزنه
_ ولش کن داداش اون کلا یه جا دیگه سیر میکنه
ادامه دادم :
_ ولی خداییش این جا را از کجا پیدا کردی ؟
دوست دارم برم بالای کوه ...
محسن شروع کرد به خندیدن...😄
محسن _ حالا صبر کن دلیل اینجا اومدنمون را بگم بعد برو ... تازه این جارا ..
صدایی از پشت سر اومد که محسن نتونست ادامه صحبتش را بگه ، برگشتیم سمت صدا ..
فرشته _ به به میبینم پسرخاله وپسر دایی خوب گرم صحبتن !
منصوره _ سلام
_ سلام
محسن _ بله دیگه دختر عمه چه میشه کرد
بهش نگاه میکردم ولی اون سرش پایین بود و یه دفعه گفت :
منصوره _ فرشته جان بیا بریم اون سمت بشینیم
فرشته _ باشه ، بریم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عشقم به تو با هزاران دلیل بود
از گوشه چشمم دیدمت دلایلم آشکار بود
ظاهرت بیان باطنت هست
من.. عاشق سیرت پاکت گشتم که دگر گون شدم
نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷