🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 مامان _ ازش پرسیدم همه خوبن تازه خودشم کنکور قبول شده _ حالا چی قبول شده ؟ مامان _ میگفت الهیات دانشگاه قم قبول شده .. _ قم قبول شده ؟ مامان _ اره شوکه شدم قم قبول شده یعنی .....قراره بیاد اینجا درس بخونه ... پس وقت وصال تموم شده .. به سمت اتاقم رفتم _ اها ..خب موفق باشه مامان _ دیگه چه خبر پسرم ... بعد از حرف زدن با مامان و قطع کردن تماس روپوشم را در آوردم و کیفم را برداشتم و از بیمارستان بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم ...حرکت کردم، عصر بود و آسمان حال و هوای غروب را داشت . ماشین را به سمت حرم حضرت معصومه روندم تا به نماز جماعت در اونجا برسم .. ` * به روایت منصوره * کم کم ماه مهر داشت میومد و منم بلاخره گواهی نامه ام را گرفتم .... روز موعود رسید ، از مادر جان و پدر جان و بقیه خداحافظی کردم و به مامان قول دادم وقتی رسیدیم حتما زنگ بزنم ....پدر هم با من میومد تا خیالش راحت شه چمدونم را پدر برداشت و منم ساک هایم را برداشتم و به سمت پارکینگ حرکت کردیم .. پدر رفت سمت یک ماشین که ۲۰۶ مشکی بود گفت سوار شو .. با تعجب نگاه کردم مگه این ماشین مال پدره ؟ کی خریده ! _ بابا این ماشین ... پدر_ مال توئه با ذوق گفتم : _ واقعااااا پدر تک خنده ای کرد ..☺️ پدر _ اره ..مبارکت باشه ..حالا بشین که بریم دیر شده _ ممنون بابا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ..بعد چند دقیقه جلوی راه آهن بودیم پدر ماشین را تحویل داد تا درقم تحویل بگیریم و بعد در صف رفتیم تا رسیدیم به قطار و سوارشدیم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حتی اگر خیال منی ، دوستت دارم ❤️ نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷