✨ 🌹قسمت شصت ونه 🚶ایستادم به نماز وسطای نماز که صدای زنگ گوشیم بلند شد. عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم. سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود شمارشو گرفتم -جانم زینب زینب: حنانه 😭 -چیه؟ چی شده؟ +خواب کربلا دیدم 💔پا به پای خوابای زینب من آب شدم، خوابای زینب شد تحول بزرگی برام یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (ع)، شهدای مدافع حرم... 🔰اما اون پنجشنبه.... با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم. شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز...