مادری که پرستار فرزند شهیدش شد 🔹مادر سرش را بالا می گیرد. نگاهش را به گوشه ای از اتاق معراج شهیدان می دوزد. استند ماکت علی جوانش در گوشه اتاق ایستاده و به او لبخند می زند. 🔹خبر زخمی شدن علی را که به او دادند سراسیمه خودش را به بیمارستان رساند. تماشای پسر در آن اوضاع و احوال  قابل تحمل نبود. همه چیز مثل معجزه بود. علی زنده ماند! 🔹یادش بخیر. نهم آبان ماه ۱۳۷۱بود. روی تخت بیمارستان بودم و حال و روزم تعریفی نداشت. از پرستار پرسیدم امروز چه روزیست و او بدون معطلی  میلاد زینب کبری را  به من تبریک گفت. 🔹دو سال و نیم فراز و نشیب زندگی علی از اولین شب ضربت خوردن او به دست اوباش مزاحم نوامیس،  تا شبی که همیشه چشم‌هایش بر این دنیای خاکی بسته شد. 🔸️گزارش کامل را اینجا بخوانید 🍃 را دنبال کنید 👇 💥@RevayateKhass