وجود سیدعلی‌اکبر ابوترابی برای آزادگان در اسارت یک نعمت بزرگ بود. گویی خدا او را فرستاده بود تا در دوران سخت اسارت، مراقب جسم و جان و روح آزادگان باشد.اگر حضور سید آزادگان نبود، اسرای ایرانی صدمات و لطمه‌های بزرگی از دشمن بعثی می‌خوردند. مرحوم ابوترابی با درایت، بزرگ‌منشی و اخلاصش با جان و دل از آزادگان مراقبت می‌کرد و معتقد بود یک اسیر ایرانی باید سالم به میهنش بازگردد. آن‌ها که مرحوم ابوترابی را دیده‌اند از تأثیر بزرگی او در زندگی‌شان می‌گویند و معتقدند آشنایی با سید آزادگان بزرگ‌ترین توفیق و لطف زندگی‌شان بوده است. درکتاب «حجت اسلام» به روایت آزاده محمدرضا شایق به نقل از جواد محمد‌پور آمده است: توی اردوگاه موصل1، چند نفری بودند که با انقلاب دشمنی می‌کردند. یک‌بار حاج‌آقا بهم گفت: «برو به فلانی بگو بیاد، می‌خوام باهاش حرف بزنم». تعجب کردم، گفتم: «او که سردستة منافقینه». گفت: «صداش کنید». رفتم و موضوع را بهش گفتم. خندید و گفت: «من با ابوترابی کاری ندارم». برگشتم، گفتم: «حاج‌آقا، قبری که شما براش فاتحه می‌خونید، مرده نداره». حاج‌آقا گفت: «برو بگو اگر تو نیایی، من می‌آم». رفتم. این بار گفت: «به ابوترابی بگو، اگر بیای، پات را می‌شکنم». دوباره برگشتم و پیغامش را به حاج‌آقا دادم. گفت: «باشه، خودم می‌رم» هرچه کردم نرود، نشد. ترسیدم اتفاقی بیافتد. با چند تا از بچه‌ها رفتیم دنبالش. تا حاجی را دید، از جا پرید. مرتب از ایشان عذرخواهی می‌کرد. بعد هم گفت: «من چیزی ندارم که از شما پذیرایی کنم. ولی کاری می‌کنم دلتون شاد بشه». آخر سر هم رو به رفقایش کرد و شعارهای تندی علیه سران منافقین داد.