♦️♦️رفته رفته اخلاق
#زکریا تغییر کرد
سه ماه تابستون رو با دوستاش میرفت کار میکرد.
یه سال دستمزد تابستونش رو جمع کرد و برای من انگشتر خرید.
♦️♦️گفت: ننه رقیه!اون روزی که انگشترت رو فروختی برای کاپشن من ، خیلی بهم سخت گذشت.
♦️♦️سال ۸۶ بود
#زکریا هر وقت حرف مهمی داشت اونقدر توی آشپزخونه دور من میچرخید تا قفل دهنش باز بشه.
♦️♦️مدام در کابینتها رو باز و بسته میکرد.
گفتم: چیزی تو گلوت گیر کرده؟؟
پول میخوای؟؟
#زکریا گفت: میخوام زن بگیرم
چشمهام گِرد شد😳
@Revayate_ravi