🔳توی اون خونههای سازمانی توی اهواز هم دردسرهای خودش رو داشت.
مارمولک و عقرب و رتیل هم به وفور پیدا میشد.
با وجود اینکه خیلی ترسو بودم ولی تحمل میکردم.
یادمه یه بار داشتم ناهار میخوردم موش اومد از وسط سفره رد شد
مرد که نداشتم موش رو بیرون بندازه ،باید در رو باز میگذاشتم تا هر وقت میلش کشید بره بیرون.
🔳خیلی از خانمها که بچه شیر میدانند از صدای بمباران و وحشت شبهای عملیات و این جک و جونورها شیرشون خشک میشد و مجبور بودند از شیر خشک استفاده کنن
به جز حیونا منافقین هم بودن که گاهی حمله میکردن.
🔳
#رحیم خیلی تمییز بود
هر وقت میخواست بره منطقه با لباسهای اتو کشیده و پوتینهای واکس زده ، هر کی اون رو میدید فکر میکرد داره میره اداره
#رحیم میگفت: بچههام تو جبهه حسابی از خجالتش در میومدن و میریختن روی سرش و به لباساش چنگ میزدن تا چروک و خاکی بشه.
🔳وقتی
#رحیم کمتر از بقیه به خونه سر میزد بقیه همسایهها بهم نصیحت میکردن و میگفتن : باید برای شوهرت جذابیت داشته باشی تا زود به زود بهت سر بزنه.
🔳خیلی ناراحت شدم
وقتی
#رحیم اومد گفتم: بفرما!!این قدر دیر میای خونه که بقیه فکر میکنن ما با هم مشکل داریم
خیلی عصبانی شد ، گفت: من کاری به بقیه ندارم ما اینجا برای مهمونی و تفریح نیومدیم ، ما داریم میجنگیم
از اون به بعد سعی میکرد زودتر بهم سر بزنه.
@Revayate_ravi