سر تکان دادم و به سمت اتاقم رفتم که دستم را از پشت کشید. کجا میری دختر ... صبر کن ... بذار دو کلمه اختلاط کنیم ...
باید واست از سازمان و وظایفت در مقابل رجوی بگم ...
اون تمام زندگیشو صرفِ رستگاری خلق کرده ... خلقِ بی عاطفه ...
خلقِ قدرنشناس ...
اما من مثلِ بقیه نیستم ... تو رو ... پاره تنمو بهش هدیه میدم ...
انگار کلمه رستگاری، محبوبترین واژه در لغت نامه ی مزدوران و سلاخان دنیا شده بود. واژه ایی که دنیای آدمها را آتش میزد ...
پدر با نیرویی عجیب مرا به دنبال خود میکشاند و من مانده بود حیران از این همه وقاحتی که در کالبدش جا میشد. هر چه تلاش می کردم تا دستم را از مشتش بیرون بکشم بی فایده بود که ناگهان مادر، دوان دوان خود را رساند و بدون گفتنِ حتی کلمه ایی، پدر را هل داد ...
من و پدر هر دو نقش زمین شدیم ...
اما…
#ادامه_دارد...
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97