عمہ‌شهید: یہ‌روز‌جمعہ‌رفتیم‌بیرون ما‌توی‌راه‌همہ‌چی‌خریدیم (بابڪ‌خیلی‌آدم‌شوخ‌طبعی‌بود) بہ‌بابڪ‌تعارف‌میکردیم‌کہ‌یہ‌چیزی‌بخور بہ‌حالت‌شوخی‌میگفت‌من‌روزه‌ام‌ما‌فکر‌ میکردیم‌داره‌شوخی‌میکنہ‌درحالیکہ‌بہ  مقصدمون‌رسیدیم‌،اذان‌گفت‌دیدیم‌بابڪ‌ یہ‌تیکہ‌نون‌و‌یہ‌خورده‌حلوا‌برای‌خودش‌ اورده‌بودباهمون‌نشست‌و‌افطار‌کرد هممون‌شوکہ‌شدیم‌گفتیم‌بابڪ‌تو‌کہ‌ روزه‌بودی‌‌لااقل‌بہ‌ما‌میگفتی‌خوراکی‌هایی‌ کہ‌بچہ‌ها‌‌میخوردن‌رو‌جلوی‌تو‌نمی‌آوردیم گفت‌نہ‌عمہ‌این‌چہ‌حرفیہ‌بچه‌ها‌باید‌ لذتشون‌رو‌ببرن‌منم‌بہ‌کار‌خودم‌مشغول‌ باشم...🌿