زینب(سلام‌الله‌علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله می‌رساند، آن را به یک وضعی می‌بیند که تا آن وقت ندیده بود: بدنی می‌بیند بی‏‌سر و بی‌‏لباس؛ با این بدن معاشقه می‌کند و سخن می‌گوید: «بِأبِی الْمَهْمومِ حَتّی‏ قَضی‏، بِأبِی الْعَطْشانِ حَتّی‏ مَضی‏». آنچنان دلسوز ناله کرد که‏ «فَأَبْکتْ وَاللهِ کلَّ عَدُوٍّ وَ صِدِّیقٍ» یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه درآمدند. مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهده اوست؛ نگاه کرد به زین العابدین، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کأنّه می‌خواهد قالب تهی کند؛ فوراً بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین: «یابْنَ اخی!» پسر برادر! چرا تو را در حالی می‌بینم که می‌خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ فرمود: عمه جان! چطور می‌توانم بدن‌های عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟ زینب در همین شرایط شروع می‌کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. (حماسه‌حسینی، ج۱، ص۳۸۲،۳۸۳) @motahari_nab