📌 برگرد ای چارهٔ زندگی‌ام... 🔸 میان شلوغی جشن میدان مرکزی شهر، زمزمه‌های آرام جوانی کنار دستم، توجه همه را جلب کرده بود. دستانش را سَدّ اشک‌های جاری چشمانش کرده بود و با ناله‌های دلسوزی که از حس نابش خبر می‌داد، او را از خود بی‌خود کرده بود و از پشیمانی‌اش می‌گفت: «ببخش آقا که خیال کردم بی تو زندگی، زندگی است. برگرد ای چارهٔ زندگی‌ام.» 📖 داستانک 🌻🌿 🌿🌻🍃🌷🌿🌻🍃🌷🌿🌻