‌ از حرم امام رضا(علیه السلام)💛 آمدیم بیرون... نیمه شب بود؛ زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد میرفت سمت حرم. - سلام حاجی! جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشمهایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کرد ، انداخت دور گردن پیرمرد. - حاج آقا! التماس دعا🙏🤲🏼 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR