نه خبرنگار بود و نه کارمند اداری و نه نیروی فنی خبرگزاری جمهوری اسلامی،
یه مخلص بود. گاهی اوقات مثل رعد و برق بهاری می اومد به بخش اخبار استانهای خبرگزاری، خوش سیما و خوش اخلاق بود،، برای خونه ی چندتا از مستخدمای خبرگزاری پنهانی یخچال فرستاده بود، مطمئنم این یکی از کارهاش بود و خیلیهاش را کسی نمیدونست. چند روز مونده بود به آغاز عملیات بیت المقدس که با پافشاری خودش عازم منطقه شد،، بهش گفتم، تو برای چی میری، با تبسم زیبایی گفت،، دلم خیلی گرفته،، می خوام برم بازش کنم،، مثل همیشه شوخ و بذله گو،،.......
بعداز عملیات بیت المقدس،، در راه خیابان بهشت، معراج شهدا، گیج و منگ، به آدم هایی زل زده بودم که از پیروزی عملیات بزرگ بیت المقدس خوشحال بودن،،
معراج شهدا ،، چندین تابوت با اسم های مختلف،،
اسمش باخط خوانایی نوشته شده بود،،
«شهید احمد اخلاص»
باورم نمیشد، ترکش، قلبش رو باز کرده بود،،
او گفته بود «دلم گرفته، میرم بازش کنم»
با همان تبسم همیشگی در گوشه ای از خلدبرین یزد آرام گرفت. چقدر اسمشو و روحشو و جایگاه ابدیش با هم همخوانی
داشت. «احمد اخلاص» هم مثل دیگر شهدا، برای این دنیا نبود
@SABKESHOHADA