🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍 🤍✨ 🤍 ༻﷽༺ ✨ღوقـتـے روسَریــے ام در آتـَـش سوخـت‌ღ✨ ◦•◉✿🤍 🤍✿◉•◦ با سر انگشتان یخ زده اش اشک گوشه ی چشمش را گرفت و هق زد: -می بینی همیشه همینه یه گوشه کز کرده و گریه کنم...ولی میدونی بدبختی کجاس ...اونجاست که اگه خون هم گریه کنم هیچی مثل قبل نمیشه ....آخ اگه بدونی چقدر دلم میخواد یکی بیدارم کنه و بگه ببین چیزی نیست تو فقط یه خواب دیدی،یه خواب به انداز ی شیش سال... زمزمه های آرامش جای خود رابه هق هق های بلند و سوزناک داد: -آخ اگه بدونی حاضرم... جونم رو بدم فقط یه بار... یه بار دیگه توی صورتم بخندی... یادته روزی که داشتم می رفتم؟ ...یادته چی گفتی؟...یادته گفتی یه روز پشیمون میشم؟...گفتی یه روز بی کس میشم...گفتی بهم اون روز دیگه بر نگرد ...بمون و توی تنهایت بمیر.... دستان ناتوانش به گل های روی زمین چنگ زد : -اومدم بگم... تنها شدم...اومدم بگم پشیمون شدم...بی کس شدم ...ولی برگشتم ...برگشتم تا توی گوشم بزنی ...اومدم تا بیرونم کنی ...اومدم تا مثل یه اشغال پرتم کنی توی کوچه ... بخدا که راضیم فقط...فقط بزار یه بار دیگه اون چشمای قشنگت رو ببینم ...تورو به جون هرکی دوس داری بلند شو ...بلند شو ....که اومدم اعتراف کنم اشتباه کردم ... اومدم بگم غلط کردم... بدن کرخت شده اش به زمین افتاد و محکمتر خودش را به آغوش کشید ،دلتنگ بود...دلتنگ آغوشی که روزی ضربان قلبش بهترین آهنگ آرامشش را می نواخت . -دیر اومدم...خیلی دیر...به اندازی ندیدنت دیر اومدم... 🤍✨✨✨✨🤍 ✨@Sarai110✨ 🤍 ✨✨✨✨🤍 https://eitaa.com/Sarai110/34015 🤍 🤍✨ 🤍✨🤍 🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍